حرف خودم ...
و تا اونجایی که از دستم بر بیاد کمکش میکنم و سعی میکنم درکش کنم
خودم را جای اون قرار بدم ولی سعی کنم که
درست ترین راه رو بهش معرفی کنم .
سر سجاده خیلی دعاش میکنم که هر چی که صلاحه خدا پیش روش بذاره
و منطقی فکر کنه از شما هم میخوام واسه همه ی جوونا که توی این
احساساتشون دست و پنجه نرم میکنن در دعاهای شبانتون یادی کنید
مخصوصا واسه دوستان این حقیر.مرسی
امروز وقتی داشتم درس میخوندم، یهو بر گشتم و به پدرم گفتم:
بابا چرا دخترا انقدر احساساتی ین؟بابام گفت:
خدا زن ها رو با عاطفه و احساس آفرید که بچه هاشون رو با عشق بزرگ کنن
که زندگی با عشق بنا شده که البته باید این طوری باشه...
از نظر من این دل به این کوچیکی تحمل درد به این بزرگی رو نداره البته این
احساس خیلی قشنگه
من وتو باید با این احساس بزرگ شیم ولی زمانی قشنگ تر
میشه که دلت فقط واسه ی خدا باشه و یه ورود ممنوع جلوی در دلت بزاری که
هر کسی حق ورود به اون رو نداره و این رو هم بدونیم که عاشق کسی
نباشیم جز خدا
یعنی وقتی طرف دیگه ی زندگیمون رو پیدا کردیم( نیمه ی گمشده )
اون رو دوست داشته باشیم، خیلی هم دوستش داشته باشیم
ولی دیوانه و مجنونش نشو فقط خداست که لیاقت دیوانیگی رو داره
و تااونجایی که میتونیم دلامون رو مکمل هم قرار بدیم تا
واسه عشق به خدا تکمیل بشه..
میگن خدا همه چیو جفت آفرید:
دو تا دست ،دوتا پا و دوتا چشم و ابرو...
قلب هم دوتاست پس بگرد دنبال جفتش تا وقتی که به خدا عشق می ورزی
کم نیاری و قلبت تکمیل باشه
یه روز محسنمون(داداش کوچیکم) بر گشت یه چیزی در مورد امام علی گفت
که میخوام شما هم بدونینیا شایدم شنیدین!
یه روزی امام علی وقتی که حضرت زینب کوچک بود روی پاهایش گذاشته بود و
تکانش میداد تا بخوابد ، زینب(س)برگشت به پدرش گفت:
بابا من رو دوست داری؟
فرمودند: بله دخترم، گفت: مامان رو چی؟علی(ع) فرمود:آره عزیز دلم.
گفت خدا رو چی! اونم دوست داری؟
فرمود: معلومه دخترم خدا رو هم دوست دارم
زینب(س)فرمود:همه ی ما رو چه طوری توی دلت جا میدی؟!
حضرت فرمودند: من شما و مادرتون رو به خاطر خدا دوست دارم عزیزم.......
***
امشب به رسم عاشقی یادی زیاران میکنم
در غربتی تاریک و سرد از غم حکایت میکنم
امشب وجودم خسته است از سردی دل های سرد
آیا تو هم در یاد من هستی در این شب های درد؟